داستان طنزجدید
یه خانمی میگفت خدارو شکر!
داماد خوبی دارم.دخترم هرچی بخواد براش میخره.دخترم تا ظهرمیخوابه عصرشم میره گردش و خرید، شب دامادم غذا میخره میاره.
ولی هرچی از داماد شانس آوردم از عروس خوب، بی نصیب بودم
زن نیست که!
تا لنگ طهر میخوابه، نه زندگی میفهمه نه آشپزی میکنه.همش دنبال ولگردی و ولخرجیه
بیچاره پسرم شب میاد از شام خبری نیست، خودش یا باید بخره یا درست کنه. هیچی هم بهش نمیگه! !!!
[ يكشنبه, ۱۷ خرداد ۱۳۹۴، ۱۱:۳۰ ق.ظ ] [ ]
[ ۰ ]
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.