طنزجوک خنده سرگرمی

خانومه میره نجاری میگه: آقا یه کمد بساز برام. دو روز بعد میاد میگه: اتوبوس که از کنار خونمون رد میشه کمد می‌لرزه. نجاره میاد پیچاشو محکمتر می‌کنه و میره. دوباره فردا میاد میگه: اتوبوس که از کنار خونه رد میشه کمد می‌لرزه. نجار میگه: بابا اصن من میرم تو کمد میشینم اتوبوس رد شه ببینیم چیه؟ میشینه تو کمد یه دفعه شوهرش میاد خونه در کمدو باز میکنه، میگه: تو اینجا چی کار میکنی؟ نجاره میگه: اگه بهت بگم منتظر اتوبوسم باورت میشه؟؟؟؟

[ جمعه, ۲۵ ارديبهشت ۱۳۹۴، ۱۲:۰۵ ب.ظ ] [ ]
[ ۰نظر ]

طنزجوک خنده سرگرمی

یه روز یه معتاده رو دیدم که تو دهنش دو تا سیگار بود . . .
ازش پرسیدم چرا دو تا سیگار با هم می کشی ؟ ؟ ؟
گفت : یکی واسه خودم یکی واسه رفیقم که تو زندونه . . .
بعد چن وقت داشتم از اونجا رد می شدم دیدم یه سیگار رو لبشه
ازش پرسیدم خب به سلامتی رفیقتم که از زندون آزاد شد
گفت : نه خودم ترک کردم
[ جمعه, ۲۵ ارديبهشت ۱۳۹۴، ۱۱:۱۹ ق.ظ ] [ ]
[ ۱نظر ]

جوک طنزخنده سرگرمی

مورد داشتیم طرف با یکی تصادف کرده . . . تو تصادف هیچکدوم چیزیشون نشد ، بعد . . پیاده شدن همدیگرو زدن ، راهی بیمارستان شدن

[ جمعه, ۲۵ ارديبهشت ۱۳۹۴، ۱۰:۰۵ ق.ظ ] [ ]
[ ۰نظر ]

جوک خنده طنز

طرف تازه فوق دیپلمش رو تو رشته پرورش تخم حیوانات اهلی
از دانشکده غیرانتفاعی و غیر حضوری علمی کاربردی قریه مسلم آباد
از توابع یاقوت شهر سفلی ممسنی
به زور سه ترم مشروطی و 2 جلسه تشکیل شورا و نامه از امام جماعت مسجدشون گرفته....
میگه:باید رفت از این مملکت !!! اینجا نمیشه موند...
اینا قدر قشر روشنفکر و تحصیلکرده رو نمیدونن !!!
الحق کاری که اینا با مفهوم تحصیلات عالیه و خارج رفتن کردن،
بمب اتم با هیروشیما نکرد !!

[ پنجشنبه, ۲۴ ارديبهشت ۱۳۹۴، ۱۱:۰۸ ب.ظ ] [ ]
[ ۰نظر ]

طنزخنده سرگرمی جوک

پیغام گیر  حافظ:

رفته ام بیرون من از کاشانه ی خود غم  مخور!

تا مگر بینم رخ جانانه ی خود غم  مخور!

بشنوی پاسخ ز حافظ گر که بگذاری  پیام

زآن زمان کو باز گردم خانه ی خود غم مخور  !

پیغام گیر سعدی:

از آوای دل انگیز تو  مستم

نباشم خانه و شرمنده هستم

به پیغام  تو خواهم گفت پاسخ

 فلک را گر فرصتی دادی به  دستم

پیغام گیر فردوسی :

 نمی باشم امروز  اندر سرای

 که رسم ادب را بیارم به جای

 به  پیغامت ای دوست گویم جواب

 چو فردا بر آید بلند  آفتاب

پیغام گیر خیام:

 این چرخ فلک عمر مرا  داد به باد

 ممنون توام که کرده ای از من  یاد

 رفتم سر کوچه منزل کوزه فروش

 آیم چو  به خانه پاسخت خواهم داد!

پیغام گیر منوچهری  :

 در خانه  نباشم که سلامی گویم

 بگذاری اگر پیغام پاسخ  دهمت

 زان پیش که همچو برف گردد رویم!

پیغام  گیر مولوی :

 بهر سماع از خانه ام رفتم برون..  رقصان شوم!

 شوری برانگیزم به پا.. خندان شوم شادان  شوم !

 برگو به من پیغام خود..هم نمره و هم نام  خود

 فردا تو را پاسخ دهم..جان تو را قربان  شوم!

پیغام گیر بابا طاهر:

 تلیفون کرده ای  جانم فدایت!

 الهی مو به قوربون صدایت!

 چو  از صحرا بیایم نازنینم

 فرستم پاسخی از دل برایت  !


 

[ پنجشنبه, ۲۴ ارديبهشت ۱۳۹۴، ۰۹:۰۵ ب.ظ ] [ ]
[ ۰نظر ]

طنزجوک خنده سرگرمی

لحظه عاشقانه ای رو تصور کن که رو موتور نشستی پشت عشقت و یدفعه از پشت محکم بغلش میکنی و اونم وحشت میکنه و کنترل موتورو از دست میده و جفتتون پرت میشید تو دره تا بی هوا از این غلطا نکنی!

قرار بود عاشقانه باشه نمیدونم چرا روحیم انقدر خشن شده
شرمنده :|

[ پنجشنبه, ۲۴ ارديبهشت ۱۳۹۴، ۰۵:۰۸ ب.ظ ] [ ]
[ ۱نظر ]

طنزجوک سرگرمی

نبــــــــــــرد رســـــــتـــــم و جـــــــومــــــــونگ(خیلی باحاله)

کنون رزم جومونگ و رستم شنو، دگرها شنیدستی این هم شنو

به رستم چنین گفت اون جومونگ!

ندارم ز امثال تو هیچ باک
که گر گنده ای من ز تو برترم
اگر تو یلی من ز تو یلترم

رستم انگار بهش برخورد، یهو قاطی کرد و گفت:

منم مرد مردان ایران زمین
ز مادر نزادست چون من چنین
تو ای جوجه با این قد و هیکلت
برو تا نخورده است گرز بر سرت

جومونگ چشماشو اونطوری گشاد کرد و گفت:

تو را هیچ کس بین ایرانیان
نمی داندت چیست نام و نشان
ولی نام جومونگ و 
سوسانو را
همه میشناسند در هر مکان
تو جز گنده بودن به چی دلخوشی
بیا عکس من را به پوستر ببین
ببین تی وی ات را که من سوژشم
ببین حال میدن در جراید به من
منم 
سانگ ایل گوکه نامدار
ز من گنده تر نامده در جهان
تو در پیش من مور هم نیستی
کانال ۳ رو دیدی؟ کور که نیستی

در اینحال رستم پهلوان، لوتی نباخت و شروع به رجز خوانی کرد:

چنین گفت رستم به این مرد جنگ
جومونگا ! تویی دشمنم بی درنـگ
چنان بر تنت کـــوبم ایـــن نعلبکی
که دیگر نخواهی تو سوپ، آبــکی
مگـــر تو نـــدانی که مـن کیستم؟
من آن (تسو) سوسولت! نیستم
منم رستم، آن شیر ایــران زمین
(بویو) کوچک است در نگاهم همین

بعد از رجز خوانی رستم پهلوان، جومونگ از پشت تپه ای که آنجا پنهان شده بود آمد:

جومونگ آمد از پشت تل سیاه
کنارش(یوها) مــادر بی گنـاه!
بگفت:هین! منم آن 
جومونگ رشید
هم اینک صدایت به گوشــم رسید
(سوسانو) هماره بود همسرم
دهــم من به فرمان او این سرم
چون او گفته با تو نجنگم رواست
دگر هر چه گویم به او بر هواست!

و بعد از حرفهای جومونگ درد دل رستم آغاز گردید:

و این شد که رستم سخن تازه کرد
که حرف دلش گفت (پس کو نبرد؟!)
بگفت ای جومونگا که حرف دل است
که زن ها گـــرفتند اوضــاع به دست
که ما پهلوانیم و این است حالمان
که دادار باید رسد بر دل این و آن!

و اینچنین شد که دو پهلوان همدیگر را در آغوش گرفتند و بر حال خود گریه سر دادند:

بگذار تا بگرییم چون ابر در بهــــــاران
کز سنگ ناله خیزد بر حال ما جوانان!

 

[ پنجشنبه, ۲۴ ارديبهشت ۱۳۹۴، ۰۳:۵۲ ب.ظ ] [ ]
[ ۰نظر ]

طنزخنده جوک

امروز گوشی پسر داییم رو بدون این که بفهمه برداشتم و اسمم رو به "20009022" تغییر دادم. بعد با گوشی خودم این پیامک رو براش فرستادم:
" مشترک گرامی، به عرض میرساند شما در قرعه کشی همراه اول ، برنده یک دستگاه خودروی mazda 3 شده اید. ضمن عرض تبریک لطفا جهت دریافت جایزه عدد (یه عدد ده رقمی)را به همین شماره بفرستید.
هیچکس تنها نیست. همراه اول "
 
 
بنده خدا از ظهر تا حالا بالای بیست بار اون کد(عدد ده رقمی) رو داره برام میفرسته و من هر دفعه بهش جواب میدادم:
" مشترک گرامی کد ارسالی شما صحیح نمیباشد. لطفا مجددا ارسال فرمائید"
 
 
... الان اس داده : دهن مارو سرویس کردی همراه اول!!
منم اس دادم: مشترک گرامی حالا که فحش میدهید مزدا که سهل است دسته بیل هم بهتون نمیدیم!!!!
 
[ پنجشنبه, ۲۴ ارديبهشت ۱۳۹۴، ۰۲:۴۶ ب.ظ ] [ ]
[ ۱نظر ]

طنز

تصور کنید اتومبیلی در جاده در حال حرکت است که ناگهان راننده متوجه میشود  یک تریلی از رو به رو دارد به سمت او می آید و هرچه سریعتر باید کاری کند.
 
 
 در همه جای این کره ی خاکی:
 " مرحله ی اول: راننده پایش را روی ترمز می گذارد.
 مرحله ی دوم: سریعا اتومبیل را به سمت کناره ی جاده هدایت می کند.
مرحله ی سوم: کیسه های هوا باز می شوند."
 
 
در ایـــــــــــــــــــــــــــــــران:
" مرحله ی اول: بلند فریاد زدن * یا ابوالفضــــــــــــــــــ ــــــل! *
مرحله ی دوم: توسل به پنج تن آل عبا!
مرحله ی سوم: فشار دادن همزمان گاز،ترمز و کلاج!
مرحله ی چهارم: انحراف خودرو به چپ!
مرحله ی پنجم: انحراف خودرو به راست!
مرحله ی ششم: توسل به چهارده معصوم!
مرحله ی هفتم: فرمان خودرو از جا در می آید!
مرحله ی هشتم: خودرو با درخت برخورد کرده و کتلت میشود!
مرحله ی نهم: فحش دادن به زمین، زمان، سایپا، ایران خودرو، دبیر کل سازمان ملل و ...
مرحله ی دهم: کیسه های هوا باز می شوند...
[ پنجشنبه, ۲۴ ارديبهشت ۱۳۹۴، ۰۱:۱۵ ب.ظ ] [ ]
[ ۰نظر ]

طنز

دیروز دوساعت برقمون قطع شد
گوشیمم شارژ نداشت
.
.
تو این دوساعت چیزای زیادی فهمیدم
فهمیدم یه هفتس داریم خونه رو نقاشی میکنیم
داداش بزرگم ۲ ساله ازدواج کرده
بابام چهار ماهه بازنشسته شده
خواهر کوچیکم کنکور قبول شده
و جالتر اینکه یه برادرزاده ۵ ماهه دارم که اسمشو رامین گذاشتن !!

[ پنجشنبه, ۲۴ ارديبهشت ۱۳۹۴، ۱۱:۱۲ ق.ظ ] [ ]
[ ۰نظر ]

طنزاست امااین طنزایندفعه تلخ است

این داستان رامیگم طنزنیست ولی میگم تابعضی هاقدربدانند

پسرک به قبرستان رفته بودنمیدونست باباش ومردم چرابه اینجااومده انداخه ۹سال بیشترنداشت توراه که میومدبه باباش میگفت باباجونم مامانم کجاست چراامروزازمدرسه اومدم مامانم نبودچرامردم بامابه قبرستان میان بابانمیدونست چی بگه اخه پسرش هیچی نمیدونست اماشروع کردگفت پسرم تودیگه مامان نداری پسرشروع به گریه کردن کردگفت مامانم کجاست من مامانم میخوام اخه پسر۹ساله چطوری غم نبودن مادرراتحمل میکنه باباش بهش گفت پسرم مامانت رفته تواسمونا پیش خداتوهم میری یه روزی پیشش اخه اینارامیگی واسه یه پسر۹ساله پسری که ازمدرسه میومدسلام میکردبه مامانش اونم جوابش میدادپسرعزیزم خسته نباشی مدرسه چطوربودامادیگه کسی نیست وقتی ازمدرسه بیادبهش بگه پسرعزیزم امادیگه کسی نیست وقتی اذیتش کنن مامانش بگه چراپسرم  رااذیت میکنین اخه کسی نیست وقتی یه پسری رابامامانش ببینه اونم بگه مامان خوبم اخه کسی نیست وقتی مریض بشه بالاسرش باشه دیگه ادامه نمیدم این خاطرات یکی ازدوستام هستش هنوزتوذهنش مونده اون الان۲۲سالشه خدامیدونه چی به سرش اومده توکودکی هروقت ازگذشته حرف میزنه گریه اش میگیره فقط یه جمله بگم اگه قدرمادرخودتون رانمیدونیدازحالاقدربدونیدفکرش راکنیداگه نباشه چی به سرشمامیاد

[ پنجشنبه, ۲۴ ارديبهشت ۱۳۹۴، ۱۰:۲۶ ق.ظ ] [ ]
[ ۰نظر ]

طنز

تو داروخونه بودم یه دختره اومد درجه تب میخواست

فروشنده گفت دیجیتالیشو دارم که در صورت تب بالا زنگ میزنه

.

.

.

دختره برگشت گفت به گوشیم زنگ میزنه یا به تلفن خونمون !

هیچی دیگه دکتره با نفس مصنوعی هم برنگشت …

[ پنجشنبه, ۲۴ ارديبهشت ۱۳۹۴، ۰۹:۲۷ ق.ظ ] [ ]
[ ۰نظر ]

طنز

خارجی: شما چطور اختلاس میکنید 

ایرانی : اون پروژه را میبینی 

خارجی : من که چیزی نمیبینم 

ایرانی :قربون دهنت همین چهل میلیارد خرجش شده

[ پنجشنبه, ۲۴ ارديبهشت ۱۳۹۴، ۰۶:۰۳ ق.ظ ] [ ]
[ ۰نظر ]

طنز

ﺑﻌﺪ ﻧﯿﻢ ﺳﺎﻋﺖ ﻗﻠﯿﻮﻥ ﮐﺸﯿﺪﻥ ﺩﺧﺘﺮﻩ ﮔﻔﺘﻪ ﮐﯽ ﺁﺏ ﻗﻠﯿﻮﻥ ﺗﻤﻮﻡ ﻣﯿﺸﻪ ﺑﺮﯾﻢ؟

میگن : قلیونِ اینقدر خندیده تنباکوش سوخته

ﺷﺎﮔﺮﺩ ﺳﻔﺮﻩ ﺧﻮﻧﻪ هم ﺫﻏﺎﻝ ﺧﻮﺭﺩﻩ ﻣﺮﺩﻩ …

[ چهارشنبه, ۲۳ ارديبهشت ۱۳۹۴، ۱۲:۲۵ ب.ظ ] [ ]
[ ۰نظر ]

طنز

توی اتاق رختکن کلوپ گلف، وقتی همه آقایون جمع بودند یهو یه موبایل روی یه نیمکت شروع میکنه به زنگ زدن.
مردی که نزدیک موبایل نشسته بود دکمه اسپیکر موبایل رو فشار میده و شروع می کنه به صحبت
بقیه آقایون هم مشغول گوش کردن به این مکالمه میشن ...
مرد: الو؟
صدای زن اونطرف خط: الو سلام عزیزم. تو هنوز توی کلوپ هستی؟
مرد: آره !
زن: من توی فروشگاه بزرگ هستم
اینجا یه کت چرمی خوشگل دیدم که فقط 
۱۰۰۰
 دلاره! اشکالی نداره اگه بخرمش؟
مرد : نه. اگه اونقدر دوستش داری اشکالی نداره!
زن: من یه سری هم به نمایشگاه مرسدس بنز زدم و مدلهای جدید 
۲۰۰۶ رو دیدم... یکیشون خیلی قشنگ بود قیمتش ۲۶۰۰۰۰
 دلار بود !
مرد: باشه. ولی با این قیمت سعی کن ماشین رو با تمام امکانات جانبی بخری !
زن: عالیه. اوه یه چیز دیگه، اون خونه ای رو که قبلا میخواستیم بخریم دوباره توی بنگاه گذاشتن برای فروش. میگن 
۹۵۰۰۰۰
 دلاره
مرد: خب… برو تا فروخته نشده پولشو بده. ولی سعی کن 
۹۰۰۰۰۰
 دلار بیشتر ندی !!!
زن: خیلی خوبه. بعدا می بینمت عزیزم. خداحافظ
مرد: خداحافظ
بعدش مرد یه نگاهی به آقایونی که با حسرت نگاهش میکردن میندازه و میگه: کسی نمیدونه که این موبایل مال کیه ؟!

نتیجه اخلاقی : هیچوقت موبایلتونو جایی جا نذارین !

[ چهارشنبه, ۲۳ ارديبهشت ۱۳۹۴، ۱۲:۲۰ ب.ظ ] [ ]
[ ۰نظر ]

طنزخنده سرگرمی

هواپیمایی با 140 مسافر در حال پرواز بود. ناگهان صدایی از بلندگو گفت: من کاپیتان هستم، متاسفانه بال سمت راست هواپیما آتش گرفته و شما می تونید از پنجره ببینید، ولی نگران نباشید... و متاسفانه همین الان بال سمت چپ هم آتش گرفت. همه نگاه کردند دیدند بال سمت چپ هم داره می سوزه.
مدتی بعد خلبان دوباره گفت: سکان هواپیما هم آتش گرفته، شما نمی تونید ببینید ولی ما داریم تلاشمون رو می کنیم. اگر شما به زیر پاتون نگاه کنید حفره هایی رو می بینید...
همه نگاه کردند دیدند کف هواپیما سوراخ سوراخ شده.
خلبان ادامه داد: و از داخل این حفره ها قایق نجاتی رو داخل اقیانوس می تونید ببینید. من از داخل این قایق دارم با شما صحبت می کنم!
 

[ چهارشنبه, ۲۳ ارديبهشت ۱۳۹۴، ۱۲:۱۷ ب.ظ ] [ ]
[ ۰نظر ]

طنزخنده سرگرمی

یه دختره دیشب بهم پی ام داد :
دختره:دلام.
من:سلام.
دختره: خویی
من:ممنون
دختره:چه خورا
میگم.چرا اینطوری پی ام میدی گوشیت خرابه؟
میگه نه دواغمو تازه عمل کردم 

من که تصمیم گرفتم با اولین پرواز برم تهران!دیگه زندگی کردن بی فایده است!


[ چهارشنبه, ۲۳ ارديبهشت ۱۳۹۴، ۱۲:۱۰ ب.ظ ] [ ]
[ ۰نظر ]

طنز

مورد داشتیم دختره رفته شیرینی فروشی گفته یه جعبه شیرینی میخوام

یارو گفته چند کیلویی؟ ... دختره گفته 45 کیلو ام ولی رژیم گرفتم لاغر شم :|

میگن شیرینی فروشه رفته تو یخچال نشسته میگه من شیرینی ناپلئونیم....!!

[ چهارشنبه, ۲۳ ارديبهشت ۱۳۹۴، ۱۲:۰۰ ب.ظ ] [ ]
[ ۰نظر ]

طنز

طﺮﺯ ﺗﻬﯿﻪ بستنی ﭼﯿﻨﯽ : مواد لازم: 是一个百分点但由于缺乏必要 。 有一有哪些 طرزتهیه: 是一个国家的发展与进步发展了一所。 和社会事业单位工作人员说你看是。 是一个 。 ﻓﻘﻂ ﻣﻮﺍﻇﺐ ﺑﺎﺷﯿﺪ 了我也没 ﺭﺍ ﺯﯾﺎﺩ ﻫﻢ ﻧﺰﻧﯿﺪ. ﺍﻟﺒﺘﻪ 了他的人 ﺍﺧﺘﯿﺎﺭﯼ ﺍﺳﺖ .

[ چهارشنبه, ۲۳ ارديبهشت ۱۳۹۴، ۱۱:۵۵ ق.ظ ] [ ]
[ ۰نظر ]

طنز

ملت از مسافرت برگشتن آلبوم آپ کردن ۱۹۸تا عکس توشه


بعد من رفتم مسافرت ۱۰ تا عکس گرفتم تو ۹تاش شاخ گذاشتن واسم


تو اون یدونم که شاخ نذاشتن چشام بستس!!

[ چهارشنبه, ۲۳ ارديبهشت ۱۳۹۴، ۱۱:۵۰ ق.ظ ] [ ]
[ ۰نظر ]

طنز

هواپیما در حال سقوط بود و تنها 5 چتر نجات مونده بود در حالى که 6 نفر مسافر هاى هواپیما بودن؛ اول از همه خلبان گفت: من بهترین خلبان دنیام و چتر نجات رو برداشت و پرید. بعد برادر درپیت(برد پیت) گفت من بهترین بازیگر دنیام و چتر نجات رو برداشت و پرید. بعد مسى(آهنى؟ جا حلبى؟) چتر نجات رو برداشت و گفت من بهترین فوتبالیست دنیا ام و پرید. بعد نتنیاهو چتر نجات رو برداشت و گفت من باهوش ترین رییس جمهور دنیا ام و پرید.
تنها 1 چتر نجات بود. پیرمرد رو به پسر بچه کرد و گفت پسرم من عمر خودم رو کردم، تو خودتو نجات بده. پسر بچه با خونسردی گفت: لازم نیست چون اون آقایی که میگفت باهوش ترین رئیس جمهور دنیاست با کیف مدرسه ى من پرید!! :-)))

[ چهارشنبه, ۲۳ ارديبهشت ۱۳۹۴، ۱۱:۳۰ ق.ظ ] [ ]
[ ۰نظر ]

طنز

کشیش یک کلیسا در آمریکا بعد از یه مدت میبینه کسانی‌ که میان پیشش برای اعتراف به گناهانشون، معمولا خجالت میکشن و براشون سخته که به خیانتی که به همسرشون کردن اعتراف کنند،

برای همین اعلام میکنه که از این به بعد هر کی‌ می‌خواد بیاد به خیانت به همسر اعتراف کنه برای اینکه راحت تر باشه، به جای اینکه بگه خیانت کردم بگه زمین خوردم.

ازاین موضوع سالها می‌گذره و کشیش پیر می‌شه و میمیره، کشیش بعدی که میاد بعد از یه مدت میره سراغ شهر دار و بهش میگه: من فکر کنم شما باید یه فکری به حال تعمیر خیابونهای محل بکنین، من از هر ۱۰۰ تا اعترافی که میگیرم ۹۰ تاشون همین اطراف یه جایی خوردن زمین.

شهردار هم که دوزاریش میفته که قضیه چی‌ بوده و هیچ کس جریان رو بهش نگفته از خنده روده بر میشه. کشیشه هم نگاهش میکنه وبعد میگه، ‌هه ‌هه ‌هه حالا هی‌ بخند ولی‌ همین زن خودت هفته‌ای نیست که دست کم ۳ بار زمین نخوره

[ چهارشنبه, ۲۳ ارديبهشت ۱۳۹۴، ۱۰:۴۲ ق.ظ ] [ ]
[ ۰نظر ]

طنز

دختره واس اتاقش محافظ خریده، بعد بهم زنگ زده میگه که محافظم کار نمیکنه! مام رفتیم خونش دیدیم دو شاخه ی محافظ رو زده توی پریز خود محافظ!! :|

[ چهارشنبه, ۲۳ ارديبهشت ۱۳۹۴، ۱۰:۰۵ ق.ظ ] [ ]
[ ۱نظر ]

طنز

سلام من یه دختر ۲۸ساله ام که از شانس بدم هر چی ازدواج می کنم شوهرام یا 
زیر ماشین میرن یادرد لاعلاج میگیرن میمیرن یاسقط میشن
اخرین شوهرم بدست عناصر داعش بدنش قطعه قطعه شد..
خواهشا کمکم کنید
الانم یه خواستگار اومده برام ... ولی نمیدونه گذشته منو !!!!!
به نظرتون باهاش ازدواج کنم؟؟؟؟؟؟ 
ناگفته نماند تا حالا دو تا از شوهرام مفقودالاثر شدن، دوتاشونم دق کردن مردن
...لطفن راهنماییم کنید ».
پاسخ کاربران:
حمید left the group ».
علی left the group ».
جواد left the group ».
محمد left the group ».
حسن : جان مادرت من سرعت اینترنتم پایینه هر کاری میکنم نمیتونم از گروه برم بیرون رحم کن....خداوکیلی جون هر کی دوست داری قصد ازدواج ندارم...

[ سه شنبه, ۲۲ ارديبهشت ۱۳۹۴، ۱۱:۱۶ ب.ظ ] [ ]
[ ۱نظر ]

طنز

مردان قبیله سرخ پوست از رییس جدید می پرسن «آیا زمستان سختی در پیش است؟». رییس جوان قبیله که هیچ تجربه ای در این زمینه نداشت، جواب میده «برید هیزم تهیه کنید.» بعد میره به سازمان هواشناسی کشور زنگ میزنه: «آقا امسال زمستون سردی در پیشه؟». پاسخ: «اینطور به نظر میاد». پس رییس به مردان قبیله دستور میده که بیشتر هیزم جمع کنند و برای اینکه مطمئن بشه یه بار دیگه به سازمان هواشناسی زنگ میزنه: «شما نظر قبلی تون رو تایید می کنید؟». پاسخ: «صد در صد». رییس به همه افراد قبیله دستور میده که تمام توان شون رو برای جمع آوری هیزم بیشتر صرف کنند. بعد دوباره به سازمان هواشناسی زنگ میزنه: «آقا شما مطمئنید که امسال زمستان سردی در پیشه؟». پاسخ: «بگذار اینطوری بگم؛ سردترین زمستان در تاریخ معاصر!». رییس: «از کجا می دونید؟». پاسخ: «چون سرخ پوست ها دارن دیوانه وار هیزم جمع می کنن

[ سه شنبه, ۲۲ ارديبهشت ۱۳۹۴، ۱۱:۱۰ ب.ظ ] [ ]
[ ۰نظر ]